هدف تان را رها کرده اید؟ بهتون می گویم که چرا هیچ مشکلی نیست

وقتی تمام هدف هایم را فراموش می کنم

 

روزهایی وجود دارد که از خواب بیدار میشوم و هیچ اثری از روشنایی، نور و عشقی که در قلبم نسبت به اهدافم داشتم نیست.

انگار آنچه را می خواستم، فراموش کرده ام

هرچه فکر می کنم که چه کاری باید انجام دهم انگار چیزی یادم نمی اید.

دفتر برنامه روزانه ام را باز می کنم اما اصلاً نمی دانم چرا باید آنها را انجام دهم

و اینجاست که متوجه میشوم اهدافم را فراموش کرده ام

همه کاری می کنیم. کتاب می خوانیم، آموزش می بینیم، افکارمان را مثبت می کنیم و هر تغییری لازم هست در زندگی مان ایجاد می کنیم اما باز هم اهمال کاری می کنیم، باز هم افکار منفی داریم، باز هم درون مان پر از شک و ترس و تردید است و باز هم یک روز صبح از خواب بیدار میشویم و اصلا نمی توانیم خواسته ها و هدف هایمان را پیگیری کنیم.

 

وقتی هدفت برات واضح نیست خیلی تلاش می کنی تا بتوانی هدفت را واضح کنی، تا متوجه شوی که چه می خواهی و چه تغییراتی باید در زندگی و یا کارت ایجاد کنی. این وضوح فوق العاده است و خیلی خیلی احساس خوبی داری که توانسته ای مسیرت را پیدا کنی. انگیزه و شوق بسیار زیادی داری و می خواهی با سرعت هرچه تمام تر در مسیر رسیدن به خواسته هایت حرکت کنی.

وقتی هدفت برایت شفاف میشود انگار تو چیزی را می بینی که دیگران قادر به دیدن آن نیستند. انگار در روشنایی قدم بر میداری و مطمئنی که اگر با همین سرعت به حرکتت ادامه دهی درآمدت زیاد میشود، کسب و کارت رونق می گیرد، مشتری هایت بیشتر میشود، می توانی به وزن ایده آلت برسی، می توانی در دانشگاهی که می خواهی درس بخوانی، می توانی آرامشی را که می خواهی در زندگی ات ایجاد کنی و احساس می کنی هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند مانع تو شود تا اینکه

اتفاقی می افتد، به تعطیلات میروی، در مهمانی شرکت می کنی، یک خبر بد دریافت می کنی، اینترنت قطع میشود و یا اصلا هیچ اتفاق خاصی رخ نمی دهد و تو یک روز صبح بیدار میشوی و آن کارهایی را که باید برای رسیدن به هدفت انجام دهی دیگر انجام نمیدهی.

 

شاید فکر می کنید شما تنها کسی هستید که این مشکل را دارد. شاید فکر می کنید که مشکلی دارید که اینگونه هستید. شاید فکر می کنید بهتر است همه چیز را رها کنید و یا نا امید میشوید و از ادامه دادن مسیرتان منصرف خواهید شد.

اما باید بگویم شما تنها کسی نیستید که چنین شرایطی را تجربه می کنید و باز هم باید به شما بگویم که به جمع انسان ها خوش آمدید.

من هم مانند شما چنین احساسی را تجربه کرده ام، می کنم و احتمالا همیشه تجربه خواهم کرد. موضوعی که باید بدانید این است که:

تغییر یک پروسه است و نه یک اتفاق.

این جمله را چند بار بخوانید. تغییر یک پروسه است. شما ده قدم به سمت جلو حرکت می کنید، دو قدم به عقب بر میگردید. در طول مسیر ممکن است گم شوید، ممکن است درون چاله بیفتید و یا ممکن است در میانه راه بمانید و حرکت نکنید.

اکثر افراد فکر می کنند تغییر یک خط راست است که از نقطه شروع آغاز میشود و در نقطه پایان تمام میشود اما تغییر واقعا اینگونه نیست. نکته ای که خیلی مهم است اینه که:

شروع تغییرات مثبت در زندگی و یا کارتان و ناگهان رها شدن آن تغییرات، متوقف شدن و حرکت نکردن کاملا طبیعی و نرمال است.

در بسیاری اوقات آنقدر به خودمان سخت می گیریم که دیگر توان شروعی دوباره برایمان باقی نمی ماند اما این یک واقعیت است. رها کردن هدف و از دست دادن وضوح واقعیت زندگی انسان ها است و این اصلا به این معنی نیست که شما یک بازنده هستید، شما شکست خورده اید و یا شما قدرت اراده کافی برای رسیدن به خواسته هایتان را ندارید.

من هم مثل تمام شما چنین روزهایی را تجربه کرده ام. خیلی از مواقع باید به خودم یادآوری کنم که تغییر یک پروسه است و تو امروزت خیلی خیلی بهتر از دیروزت است.

وقتی به ده سال زندگی گذشته ام نگاه می کنم، توانسته ام تغییراتی در زندگی ام ایجاد کنم که امروز به انها افتخار می کنم اما هیچ کدام از آن تغییرات یک شبه حاصل نشدند. هیچ کدام از تغییرات با پشتکار فراوان و اراده قوی و در یک بازه فشده بدست نیامدند. روزهای بسیاری بود که نا امید شده ام. به فکر رها کردن هر انچه ساخته بودم افتادم و اما باز هم دوباره بلند شدم، حرکت کردم و امروز که نگاه می کنم می بینم که توانسته ام تغییراتی را که می خواهم ایجاد کنم اما اصلا و اصلا اینطور نبوده که یک خط راست را طی کرده باشم.

نکته ای که این روزها یاد گرفته ام این است که در راستای ایجاد تغییرات و رسیدن به خواسته هایم آرامشم را حفظ کنم و دوباره اقداماتی در راستای اهدافم انجام دهم. تغییر یک پروسه است و میدانم روزهایی خواهد بود که هدفم کمرنگ و یا فراموش شود اما باید در این روزها آرامش خودم را حفظ کنم. نکته ای که خیلی از افراد نمی دانند و این بهم خوردن آرامش و داشتن احساس بد باعث میشود که از اهدافشان به صورت کلی دور شوند.

بنابراین:

۱- آرامش خود را حفظ کنید.

در لحظه زندگی کنید و خودتان را سرزنش نکنید. برای کسب این مهارت دوره زندگی در لحظه حال خیلی خیلی میتونه بهتون کمک کنه. در این دوره یاد می گیرید که در لحظه حال زندگی کنید و خودتان را به خاطر گذشته و یا آینده سرزنش نکنید. خیلی خیلی مهم است که یاد بگیریم در هر لحظه ای احساس خوب داشته باشم و آرام باشیم. مهم نیست در آن لحظه ای هستید که دارید برای رسیدن به اهداف تان تلاش می کنید و یا در لحظاتی هستید که هدف تان را فراموش کرده اید.

۲- قدم های کوچک بردارید

 

زمانی که متوجه شدید هدف تان را فراموش کرده اید قدم های کوچک بردارید. برای قرار گرفتن دوباره در مسیر لازم نیست از فردا صبح ساعت ۴ از خواب بیدار شوید. بلکه کارهای کوچکی انجام دهید تا دوباره انگیزه تان افزایش یابد و در مسیر قرار بگیرید.

وقتی صبح ساعت تان به صدا در آمد، به جای خاموش کردن آن و دوباره خوابیدن از خواب بیدار شوید.

۱۰ دقیقه مدیتیشن کنید

نیم ساعت قدم بزنید

یک صفحه کتاب بخوانید

یک روز را بدون احساس بد سپری کنید

 

۳- مقیاس را کوچک کنید

 

زمانی که مدتی از مسیر خارج میشویم معمولا برگشت به مسیر خیلی گیج کننده میشود زیرا بیرون از مسیر هستیم و اهداف مان را خیلی بزرگ و گاهی دور از دسترس می بینیم. در چنین شرایطی معمولاً بر روی تمام کارهایی که فکر می کنیم باید انجام دهیم ولی انجام نمی دهیم متمرکز میشویم و هی خودمان را سرزنش می کنیم و آنقدر هدف را بزرگ و خودمان را کوچک می بینیم که اصلا نمی دانیم از کجا باید شروع کنیم

اما صبر کنید. بهتر است از اینکار دست بردارید. می دانم که چنین طرز تفکری بسیار شما را سرگردان و سردرگم می کند. هدف تان را کوچک کنید. برای مثال اگر هدف تان یادگیری مکالمه زبان انگلیسی است، آن را در حد یادگیری یک مکالمه ۲ دقیقه ای کوچک کنید و برای یادگیری آن مکالمه ۲ دقیقه ای اقداماتی انجام دهید. شاید باورتان نشود اما کوچک کردن مقیاس هدف، شما را به سرعت دوباره در مسیر اهداف تان قرار میدهد.

 

۴- دوستان انگیزه بخش

و مورد آخر این است که باید اطراف خود را با افرادی که شما را تشویق می کنند، به شما روحیه و انگیزه میدهند و کمک تان می کنند تا در مسیر خواسته هایتان پیش روید پر کنید.

بهترین دوستان من در چنین شرایطی، خانواده ام و همچنین کتاب ها و آموزش هایی است که در آنها شرکت می کنم و خیلی خیلی خوشحالم که می توانم به عنوان مربی (کوچ) شما را همراهی کنم تا خودتان را بهتر بشناسید، اهداف خود را شفاف و واضح کنید و از سردرگمی های رسیدن به هدف و خواسته ها که برای همه ما پیش می اید عبور کنید. هر کدام از شما که آمادگی ایجاد تغییرات را دارید و خواهان ساختن زندگی دلخواه تان هستید می توانید در جلسات کوچینگ شرکت کنید و زندگی و کاری را که خواهانش هستید برای خودتان ایجاد کنید.

 

و حالا دوست دارم از شما بشنوم و برایم در قسمت نظرات بنویسید که:

۱- اگر به ده سال زندگی گذشته خود نگاه کنید چه تغییراتی در زندگی و یا کارتان ایجاد کرده اید که به آنها افتخار می کنید و یا از آن تغییرات خوشحال هستید؟

۲- برای ایجاد آن تغییرات در زندگی تان چه پروسه ای را طی کردید؟

 

 

 

23 نظرات
  1. مصطفی می گوید

    با سلام و احترام
    مطالب شما دلگرم کننده بود
    من در شرایطی هستم که شما توضیح دادید
    دانشجوی سال آخر دکتری بازاریابی هستم،روزهای پراسترسی رو سپری می کنم،برنامه ریزی که برای دفاع داشتم بهم ریخته،انگیزم برای اتمام کار خیلی کم شده،با خودم میگم کاش چشمم رو میبستم و همه چیز تموم می شد!
    تغریبا از ده سالگی برای ده سال آیندم برنامه چیدم و بالای نود درصد به اهدافم رسیدم،ولی الان انگار هیچی برام اهمیت نداره!فکر کردم نیاز به یک شوک و ریکاوری دارم ،رفتم مسافرت ولی فایده ای نداشت،تمام تمرکزم تو مسافرت رو شادی خانوادم بود.

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام مصطفی عزیز
      همان طور که خودت گفتی و احتمالاً با بررسی گذشته ات متوجه شدی این دفعه هم به هدفت که دفاع پایان نامه است خواهی رسید من از این بابت مطمئن هستم و فقط کاری که لازم هست انجام دهی این هست که آرامشت را حفظ کنی و دوباره از نو شروع کنی. جلسات کوچینگ خیلی میتونه بهت کمک کنه تا به ذهنت نظم دهی و دوباره با یک ذهن باز شروع کنی. شاد باشی

  2. شهرزاد می گوید

    درود و سپاس خوب بود و من را به اندیشه وا داشت

  3. حمیدرضا راد می گوید

    سلام. خانم حمیدی عزیز از اینکه این پیام ها رو از سمت شما در صندوق پستیم دریافت میکنم خیلی خوشحالم. واز شما خیلی متشکرم بابت این اموزشها . من مدتی هست سر در گم هستم. ولی امروز با خواندن این متن که ایا هدفتان را رها کرده اید به من روزنه امید را برگرداندید من در ۱۰ سال گذشته خیلی از هدفهایم را بدست اوردهام ولی مدتی بود که به چشم من نمی امدن. امروز خیلی چیزها رو به من یاداوری کردید. میخواهم بیشتر به من کمک کنید من به کمک شما نیاز دارم. با تشکر

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام حمیدرضا عزیز
      خیلی خوشحالم که از این نوشته استفاده کردی و به خاطر این آگاهی که بدست آوردی بهت افتخار می کنم. من خیلی دوست دارم در مسیر زندگی و کار شما را همراهی کنم و از سه طریق این کار را انجام میدهم:
      ۱- مقالات و ویدئو های رایگان
      ۲- دوره های غیر حضوری
      ۳- جلسات خصوصی کوچینگ که من به همراه شما در کنار هم برای حل مسائل شما قدم بر میداریم.
      شاد باشید

  4. Somi می گوید

    سلام، من حدود ١٢ سال كار كردم، تا اينكه سال گذشته تصميم گرفتم براي هميشه از محيط كار فاصله بگيرم و شغلي نداشته باشم، البته كه يكي از دلايلش سقطي بود كه داشتم و دوست داشتم زمان بيشتري رو تو خونه باشم و بتونم استراحت كنم، در حال حاظر هيچ هدفي ندارم!
    تا به حال تو زندگيم اين حس و تجربه نكرده بودم كه بي هدف زندگي كنم و واقعيت اينكه كمي(فقط كمي و گاهي) اين شرايط ناراحتم ميكنه ولي باز هم نميتونم به كار كردم فكر كنم!
    نميدونم اينكه منتظر فرزند بودن براي من شده يك هدف!
    گاهي ساعتها ذهنم درگير اين موضوع ميشه كه چرا هدفي از نوع پيشرفت فردي تو ذهنم نيست!

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام دوست عزیز

      هدف فقط و فقط کار کردن نیست. این موضوع می تواند برای برخی هدف باشد اما اگر احساس نیازی نمی کنید پس مشکلی نیست. هدف داشتن دامنه وسیعی دارد از رشد و تغییرات فردی. کارهایی که دوست دارید انجام دهید. تغییراتی که می خواهید در شخصیت خود ایجاد کنید. به این سوال فکر کنید که چه چیزی در زندگی تون هست که دوست دارید تغییر کند؟ ارتباط با همسر، ارتباط با خانواده، مطالعه کتاب های بیشتر، رشد معنوی، عشق ورزیدن به کودکان و …
      شاد باشید

  5. مهدی می گوید

    سلام دکتر . من توی ده سال گذشته مشکلات متعددی برام پیش اومد از طلاق مادر پدرم و خیلی از مسائل دیگه . در حال حاضر ۲۳ سال دارم و دو سال میگذره ک اتفاقا مقاله ای در مورد تغییر زندگی از طریق باور ها و تفکر خوندم که منو ب سمت پیشرفت هدایت کرد . من به خاطر افکار پدرم و مسائل تربیتی متاسفانه بدست اوردن پول و مدیریتش رو یاد نگرفته بودم و بهمین خاطر خیلی از مسائل زندگیم پیچیده شده بود از همه مهم تر ارامش نداشتم . اما بعد از اون اتفاق کم کم شروع ب مطالعه کردم و این پروسه الان شده مجموعه اطلاعات بزرگی ک توی مغزم ذخیره شدن و کاملا نحوه تفکرم رو تغییر دادن حالا متوجه میشم که ذهنم چه قایلیت هایی داره و چقدر خوب میشه این اطلاعات گسترده رو توی زندگیمون پیاده سازی کنیم . تعییر من دو ساله ک در حال انجامه و مطمئنم تا عمر دارم باید در حال تغییر باشم و مدام شیفت کنم . من معتقدم هنوز در قدم های اولیه تغییر هستم

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام مهدی عزیز

      خیلی جمله زیبایی گفتی اینکه تا عمر دارم باید در حال تغییر باشم و کاملا هدف زندگی ما همین است. بهت تبریک می گم بابت این همه رشد و تغییر. شاد باشی

  6. Mona می گوید

    سلام سارای عزیز
    ازم خواستی برگردم ب گذشتم . ازم خواستید ک برات بنویسم این ده سالو تغییراتو. اولین شخصی هستی که ازم همچین چیزی میخوای . در واقع من به گذشته زیاد نگاه میکنم اما همیشه سکندری خوردنام یاافتادنام یادم میاد . حالا ک نگاه میکنم ده سال ک هیچ من توی یک سال هم کلی تغییر کردم . الان ک فقط از اول فیلم نگا میکنم و فقط رو مشکلاتم پاز نمیکنم حس خوبی دارم . این چند سالم گاهی که نه بیشتر وقتا خدا منو به دوش میکشید . کلی از لحاظ روحی بالغ شدم . خداروبیشتر حس میکنم . همیشه این حس تو من بود ی زندگی باریه که باید ب دوش بکشم اما زندگی موجیه که باید باهاش جریان پیداکنم . تو این مدت بیشتر داشته هام ب چشم میخوره . زندگی بی دغدغه ای ندارم هر روزم با چالش مواجهه اما همیشه با خودم میگم اگ من تغییر نمیکردم اما چقدر اوضاع زندگیم بد بود . چقدر ممکنه بود راه غلطو برم چقدر ممکن بود لحظه های الان ک هیچ کل ایندمو به صورت بازگشت ناپذیر و یا فجیح داغون کنم . حس خوبی دارم . توی لحظه اشتباهی نیستم . حس میکنم الان دقیقا اون لحظه ایه ک توش باشم . از خودم ممنونم و بیشتر از این از خدای عزیزم . و بعدش از تو ک یادم انداختی نگاه به گذشته هم قشنگه اگ بدونیم تموم اتفاقاش برای اینه که روحمون به کمال برسه .

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام مونا عزیزم

      خیلی زیبا و تاثیر گذار برایم نوشتی. شاد باشی

  7. رویا می گوید

    با عرض سلام و خسته نباشید. بنده حدودا یک ساله ک برای آیلتس ۷ دارم میخونم و با توجه ب اینکه تقریبا نزدیک ب امتحانمه، استرس و فشار زیادی رو متحمل شدم و میشم، بخصوص ک مادرم بنا ب شرایطی مجبور شدن منو تنها بذارن و تموم مسئولیت خونه رو دوش من افتاد. همین استرس و حجم زیاد کارها و مدیریت خونه، باعث شد بمدت یک هفته کلا زبان رو کنار بذارم ک باعث ایجاد ضربه روحی مهلکی شد برام. تو وانفسای بدی گیر کردم. کاملا از برنامم عقب موندم و همین عقب موندنه باعث شد کلا از ترسم، برای یک هفته از درس فرار کنم و کلی عقب بمونم. ولی دو روزه ک کم کم شرو کردم ب مرور لغات و الانم ک این متنو خوندم متوجه شدم ک شما هم از امثال من خواستید تا کم کم و ن یکباره خودمونو دوباره تو مسیر هدفمون بیاریم. خواستم بگم واقعا ممنونم بابت این مقاله ی عالیتون. ممنون ک یادم اوردید ک این تغییر یک پروسه س و ن یک اتفاق. و اینکه من تنها نیستم ک همچین تجربه ی تلخی رو داشتم……

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام رویا عزیز

      خیلی خیلی با خوندن نظرت خوشحال شدم و اینکه این قدر قشنگ از تجربه ات برای ما نوشتی. دقیقا این موضوعی است که ما آن را ممکن است بارها در زندگی مون تجربه کنیم اما دوباره در مسیر قرا گرفت و اقدام کردن هرچند کوچک می تونه دوباره ما را در مسیر قرار بده. شاد باشی

  8. Dilan می گوید

    سلام خانم حمیدی
    می خواستم به شما بگویم که من این مدت
    با این مشکل دست و پنجه نرم میکنم
    اما اگر بخواهم صادق باشم مطالب شما بسیار
    انگیزه ی من را بالا برد
    واقعا از مطالب مفیدی که در اختیار ما قرار
    می دهید سپاسگزارم ♥️

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام دوست عزیزم

      خیلی خیلی از همراهی شما خوشحالم. شاد باشید

  9. امیر علی رستمی می گوید

    سلام و درود خانم حمیدی
    وقتی بر میگردم به ده سال قبل هر چی که میخاستم بدس می اوردم اما جندین سال شده که سعی و تلاش برای بدست اوردن چیزی که نیاز زندگیمه نمیکنم هر روزز تصمیم ولی پشت سر میزارمش تمام کارامم نیممه تمام رها میکنم فکرم خیلی مشغوله برا تصمیم گیری ولی ادامه نداره حتی یک قدم
    ننیاز به راهنمایی

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام امیر علی عزیز

      مقاله ای جدید با همین مضمون بر روی سایت قرار گرفته است. حتما آن را مطالعه کنید.

      آیا از اینکه تصمیم اشتباهی بگیرید می‌ترسید؟

      شاد باشید

  10. ص می گوید

    ممنون ممنون ممنون شما چیزای مهمی بهم یاد دادین??

  11. کاروان می گوید

    سلام سارا جان گاهی به سایتت هدایت میشم از گوگل و مطالب قشنگتو میخونم . مرسی بابت زحماتت . برات از صمیم قلب ارزوی موفقیت میکنم

  12. فاطمه می گوید

    سلام سارای عزیز اسمم فاطمس مهرماه ۱۶ سال رو تموم کردم من ادمیم ک همیشه همه رو میخندونه حتی اگه حالم خیلی بد باشه کسی نمیفمه بخاطر شرایطم تو دوران تک فرزندیم حدود هفت سالگی پدرومادر مجبور بودم کار کنن زندگی شونو بسازن من تنهایی بزدگ شدم اونا برام چیزی کم نذاشتن ولی منم سواستفاده نکردم ب یمت چیزای بد نرفتم رو پای خودم وایسادم همیشه مشکلاتمو حل میکردم هم اطرافیانم ب بقیه میگفتن ناراحت نباشن ب خل شدن مشکلشون کمک میکردم من تجربی میخونم خیلی دکتری دوس دارم تو زمانی ک تو اوج بودم با مخ خوردم زمین هیجی یو دوس ندارم همه چی برام بی اهمیته من همیشه حالاتمو خودم درس میکنم ببین چ قدر حالم بده ک دست ب دامنت شدم من هدفمو فراموش کردم اصن بهت بگم وضع خرابه ی کاری برا من بکن ?

  13. فاطمه می گوید

    سلام خانم حمیدی من تازه ۱۶ سالم رو تموم کردم ادمی هستم ک همیشه خنده رو لبمه همیشه سعی کردم ب همه کمک کنم تاحالا از هرنظر حالم بد میشد ب خودم روحیه میدادم خودمو میخندونم وقتی زمین می خورم خودم خودمو بلند میکنم وقتی کوچیک بودم برای اینکه پدرومادرم زندگی بهتری رو برام بسازن هردوشون کار میکردن ی جوری از ۷ سالگیی کمتر پیش خانواده مامانم بزدگ شدم ی جورایی تنهایی بزرگ شدم ولی الان وضعم خیلی داغونه دلم می خواد دکتر بشم اوایل خوب شروع کردم ولی اان اصلا هیچی دوس ندارم چیزی برام مهم نیست بی افاوت شدم نمی دونم چی می خوام چیکار میکنم کسی نمی تونه کمکم من خودمو گم کردم لطفا کمکم کنید

    1. سارا حمیدی می گوید
  14. ندا می گوید

    سلام ….وقت بخیر و خیلی ممنون بابت مطالب مفیدتون،راستش من دانش آموز کلاس یازدهمی هستم و واقعیتش زیاد به پزشکی علاقه ندارم ولی از طرفی به خاطر خواهرم و اینکه کنارش باشم می‌خوام مثل اون دکتر بشم،دوست دارم رتبه ی خوبی کسب کنم تو ی کنکور ولی گاهی مثل الان انگیزم رو از دست میدم ،اینکه توی مدرسه یکی از بچه ها خیلی از من درسش بهتره و بیشتر تست زده ،اینکه خیلی موقع ها با خودم میگم هر چقدر هم تلاش کنم نمیتونم مثل اون باشم،نیاز به یه تغییر اساسی دارم ولی نمیدونم چجوری ،خیلی خستم از مقایسه کردن خودم با اون و سردرگم شدم.خیلی وقت ها وقتی نمیبینمش حالم خوب میشه و بر میگردم به روال عادیم ،یه زمانی هم مثل الان همش دارم فکر میکنم اون الان داره چیکار میکنه….
    ولی با توجه به قابلیت های که از خودم توی تمام عمرم دیدم ایمان دارم که میتونم ولی همش یه فکری میاد توی سرم که نه تو فقط یه بلند پروازی و شکست هایی رو که هر انسانی توی مسیرش تجربه می‌کنه رو توی سرم میکوبه…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.