واقعی نبودن افکار و احساسات ما

دوستان عزیزم سلام. به وبسایت sara-hamidi.com خوش آمدید. این جا جایی است که شما میتوانید تغییرات دلخواه را در زندگی و کسب و کار خود ایجاد کنید و زندگی و کسب و کار دلخواه خود را بسازید.

من سارا حمیدی هستم کوچ و مربی ساخت زندگی و کسب و کار دلخواه و امروز در این مقاله میخوام در مورد واقعی نپنداشتن و مهم در نظر نگرفتن افکار و احساسات باهاتون صحبت کنم.

در سن ۲۲ سالگی متوجه شدم که اینقدر ذهنم شلوغ هست که دیگر نه تمرکزی برایم مانده است و نه اینکه حال خوبی دارم. آنجا بود که شروع کردم بر روی خود کار کردن و متوجه شده بودم که باید ذهنم را مدیریت کنم تا بتوانم زندگی خوبی برای خودم بسازم.

هر موضوعی که خلاف خواسته من پیش میرفت برای من درد و رنج تولید می کرد و حال من بد میشد. برنامه ریزی های دقیقی داشتم که میخواستم همه آنها مو به مو انجام شوند و اگر یکی از آنها انجام نمیشد احساس شکست و ناتوانی می کردم

فکر می کردم میدانم که زندگی باید چگونه باشد. فکر می کردم که میدانم باید چه چیزهایی را بدست بیاورم. فکر می کردم زندگی هم مثل پدر و مادرم هستند که هرچه بخواهم برای تهیه میکنند و چیزهایی را که نمی خواهم از من دور نگه میدارد. وقتی وارد دنیای واقعی شدم داستان کاملا بر عکس این موضوع بود.

برای زندگی ام نیاز به درآمد داشتم و از هیچ کاری خوشم نمی آمد. فکر می کردم من فقط باید استاد دانشگاه باشم و زندگی باید آن را برای من فراهم کند. چون تنها کاری را که مناسب خود میدانستم استاد دانشگاه شدن بود، نمی توانستم وارد هیچ شغلی شوم.

 

در محیط دانشگاه تصور می کردم که همه اساتید دانشگاه باید من را فردی خاص و کار بلد در نظر داشته باشند و اگر کسی رفتاری می کرد که خلاف آن بود دچار استرس و پریشانی میشدم.

فکر می کردم همسرم وظیفه دارد مطابق آنچه من میدانم درست است زندگی کند. هر کاری که انجام میداد که مخالف فکر من بود باعث واکنش شدید و ناراحتی بسیاری در من میشد.

یکی از اولین موضوعاتی که در مسیر رشد و ساخت زندگی دلخواه به ما کمک می کند آگاهی به این موضوع هست که افکاری که برای ما درد و رنچ تولید می کنند واقعی نیستند. این موضوع بسیار بسیار مهم است و درک همین موضوع ساده میتواند تاثیر خیلی زیادی در رشد ما داشته باشد.

ما وقتی می خواهیم به خواسته های برسیم و زندگی دلخواه خود را داشته باشیم شروع می کنیم به کنترل کردن. کنترل کردن خودمان، رفتارهایمان، دیگران، افکار دیگران و … و از آنجاست که درد ها و مشکلات ما شروع میشود. به خود می آییم می بینیم نه تنها به خواسته های خود نرسیده ام، نه تنها زندگی دلخواه خود را نداریم بلکه کوله باری از نارضایتی ها، درد و رنج ها، ناراحتی ها، نگرانی و استرس و مشکلات را بر دوش خود حمل می کنیم

 

افراد زیادی را دیده ام که آنقدر افکار خود را واقعی می دانند که نمی توانند هیچ آگاهی و دیدگاه جدیدی در زندگی دریافت کنند و در نتیجه زندگی خود را تغییر دهند.

 

برای مثال فردی که میخواهد تغییر کند و رشد کند و در زندگی به خواسته هایش برسد اما فکری دارد که شوهرش را مقصر همه مشکلات میداند. آنقدر این فکر را باور کرده است که به هیچ طریقی نمیتواند خودش را مسئول زندگی اش ببیند و در نتیجه فرایند رشد و تغییر در زندگی اش شروع شود.

 

یا اینکه خیلی از ماها اگر شرایط زندگی مون مطابق به خواسته و سلیق ما پیش نرود به هم میریزم و تمام تلاش خود را می کنیم که آن را مثل سابق نگه داریم. من دقیقا با چنین مسئله ای رو به رو بودم. به دلیل اینکه فکر می کردم که باید استاد دانشگاه شوم و آنقدر این فکر برایم مهم بود که سال ها از نرسیدن به آن درد کشیدم. چرا این همه سال درد و رنج؟ چون به یک فکر چسبیده بودم و آن این بود که موفقیت یعنی استاد دانشگاه شدن

 

بنابراین برای ایجاد تغییر در زندگی تون، قدم اول اینه که آگاه بشید که افکارتون و احساسات تون واقعی نیستند و اگر فکر می کنید که برای مثال باید نمره بیست بگیرید و الان آن نمره را نگرفته اید آن را بپذیرید.

 

ما در تمام زندگی خود تلاش می کنیم که خلاف جهت افکارمان زندگی نکنیم و اگر اتفاقی بیفتد که خلاف افکار ما باشد فکر می کنیم که ما در حال بدبخت شدن هستیم و شروع می کنیم به گریه و زاری و دست و پا زدن و مقاومت کردن و مخالفت کردن با زندگی

در صورتی که وقتی زندگی خلاف جهت آنچه فکر می کنیم درست هست پیش میرود به معنای این است که قراره برای ما بهتر شود. اگر آن چیزی را که میخواهیم گیرمان نمی آید، اگر آن روشی که فکر می کردیم باید پول در بیاریم جواب نمیدهد، اگر چیزهایی که میخواهیم گیرمان نمی آید تنها یک معنی دارد و آن این است که آنقدر افکارمان را جدی گرفته ایم و فکر می کنیم میدانیم چه چیزی درست هست و چه چیزی درست نیست که هیچ آگاهی جدیدی به ما نمیرسد.

 

جهان هستی برای ما پدر و مادری دلسوز هست که در تلاش هست تا ما را به چیزهایی برساند که در فکرمان نمی گنجد. اما با افکار محدود خود در تلاش هستیم تا چیزهایی را بدست آوریم که فکر می کنیم برای ما خوب هستند و در نتیجه در زندگی دچار درد و رنج میشویم.

 

اگر زندگی مطابق با آنچیزی که فکر می کنید باشد، نیست به جای درد و رنج کشیدن و مقاومت کردن آن را بپذیرید تا درهای جدیدی به رویتان باز شود.

 

2 نظرات
  1. احجبی می گوید

    درود با سپاس از مطالب ارزنده شما، درباره این موضوع یک کتابی هست بنام “زیاد فکر نکنید” نوشته خانم آنه بوگل؛ بسیارعالی ب این موضوع پرداختن. اونجا هم ایشون به این موضوع اشاره می کنن که افکار ما واقعی و نشان دهنده شخصیت ما نیستن و مثال می زنن که یک فردی با یک کشیشی رفته بود کوهنوردی بالای کوه که بودن اون شخص گفت من یک فکر منفی مدام به سرم می زنه و مشاور روانشناسم گفته که افکار منفی خودم را در همون لحظه با دیگران در میون بذارم تا آروم بشم و به اون کشیش میگه که مدام به اینکه خودم پرت کنم پایین و سقوط فکر می کنم، اونجا اون کشیش میگه خب کیه که به این موضوع فکر نکنه واقعا (:
    یعنی خود کشیش هم داشته به این موضوع فکر می کرده.
    و طبیعی هم هست برای هرکسی ممکنه پیش بیاد این افکار و این نگرانی های مغز هست و به هیچ وجه نشان دهنده شخصیت ما نیست.
    و به هیچ وجه نباید این افکار خودمون رو جدی بگیریم و اونها رو از شخصیت خودمون قلمداد کنیم.

    1. سارا حمیدی می گوید

      سلام دوست عزیز. سپاسگزارم برای توضیحات زیبا. شاد باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.